به نام خداوند لوح و قلم
هیچ وقت دست به نوشتنم خوب نبوده و خوب هم نشده، حس میکنم نوشتن ذاتی است و در ذات من یک نوشتنِ خوب،نیست اما باید هر طور شده تقویتش کنم...خاطره من در آن روز هم به همین ناتوانی من در انشانویسی و روایتگری برمیگردد
برخلاف هر سال که برای امتحان انشا آمادگی کامل داشتم (البته این آمادگی به معنای حفظ کردن انشاهای در طول سال بود) اما این امتحان انشا پایه نهم اصلا مطالب را حفظ نکرده بودم...تصمیم گرفتیم با دوستم که مهارت بالایی در نوشتن داشت،تقلب کنیم.از این قرار بود که او ابتدا برای من مینویسد و تحویلم میدهد و سپس برای خودش مینویسد و.. آخخ!!چشمتان روز بد نبیند..تا اینکه دوستم خواست برگه را بمن بدهد مراقب محترم دید و با یک تعحب و اخم به سمتمان آمد و شروع کرد به گفتن جملاتی که از شما انتظار نداشتم،شما دانش اموز خیلی خوبی هستید ،بعید است و.. خلاصه که این تقلب اصلا به نتیجه نرسید و هنوز هم وقتی یادم می آید ترسش در وجودم غالب میشود و حاضر نمیشوم هیچ وقت تقلب کنم،در واقع اصلا وجهه و حس خوبی ندارد ....